ماه بانو عسل چادریم
نیشخندی زد و گفت:
مگر این معشوقه دلبری میداند؟
مگر این چادری عهد قجر
عشوه هم می فهمد؟
راز صید پسران میداند؟
با دوجمله بتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسری
هیچ می داند او؟
تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی می فهمد؟
جلوه ی تن رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
من همس زیر لبم خندیدم
او چه میداند تو چگونه دل مارا بردی
او چه میداند که زن و گوهر هستی چه بود؟
یاد دیدار نخستت بودم
با همه سادگی و حجب و حیا میرفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن
نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک
به همین سادگی و زیبایی دل من را بردی؟
نه فقط من که خدا هم خندید
هر فرشته به تو مبهوت شده
هر ملک دور تو میچرخید
بالهایش به تو خوش امد گفت
ماه بانو عسل چادریم
ای به قربان حیایت بانو
مرد اگر مرد بود
لذت او عفت توست
چلچراغ نفسش چادر توست
ای به قربان حجابت بانو
این را خوب بدان همه ی عشق من از چادر توست^__^
حجاب-دلبری-دختر چادری-زوج مذهبی.زن و شوهر مذهبی-مذهبی-حجاب-شعر با موضوع حجاب چادر
- ۹۴/۱۲/۲۷